من غفوة عنیا ندهنى صوت بحبه
وقتی چشمانم را می بستم، صدایی را که دوست داشتم می شنیدم
اخدتنى الحنیه و سهرت اللیله بقربه
محبت پیش من می آید و تا صبح را کنار او می گذرانم
وصار یجى عبالى غالى وغالى
در فکرم ارزشی پدید آمد و آن تو هستی که ارزشمندی
عرفت قیمة حالى عندن وعرفت شو تعبو
حالا می دانم که برای او ارزش دارم و او بی تاب است تا من را بشناسد
هیک حکایات الدنى بتبتدى من الولدنى
این ها حکایات دنیا است، از زمان تولدم آغاز شده است
تایکبر حدا لازم یتعب حدا
تا بزرگ شوی تو را خسته می کند و این لازمه ی آن است
و سنى بتسابق سنى هیک حکایات الدنى
و هر سال از سال دیگر سبقت می گیرد چون این ها حکایات دنیا است
هالصوت یسلملى بعده سنینه جداد
این ترانه به من آرامش می دهد چون تازه ساخته شده وسالهای طولانی بعد هم می ماند
وعالسمى بیرسملى جوانح فرح و ولاد
از خوشحالی بال در آورده ام و این ها برای من در آسمان کشیده شده است
ذکریات کتیرة لما کنت صغیرة
از هنگام کوچکی ام خاطرات زیادی دارم
کانت حدى سریرى الدنى تشتى صلى واعیاد
دنیا درست کنار آرامگاه من است، زمستان ها و بعد از آن بهارها می رسد